سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جشن سالگرد تاسیس تیم : 5 شنبه ، 4 تیرماه ، باغ دایی ، حرکت ساعت 18 از منزل آقای محبی
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره


تیم فوتبال شهدای پیامبر در تیرماه 1381 تأسیس گردید. رسالت این وبلاگ انعکاس اخبار تیم محبوبمان است.
دیکشنری

 متن از حاج مهدی راوری 

خدا خدا می کردم هر چه زودترساعت 4 بعد از ظهر بیستم اسفند بشه ، الته دلم زودتر از خودم پر زده بود و کنار کبوتران آستان ملکوتی ضامن آهو حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام مشغول زیارت بود .

بالاخره انتظار به پایان رسید ساعت 30/2از جلوی مسجد پیامبر به اتفاق بچه ها و آقا مصطفی به سمت راه آهن راه افتادیم .

ترافیک شهر را پشت سر گذاشتیم صدای سایش قطار با ریل نوید سفری خوش را می داد, خدایا من کجا مشهد کجا دل بی قرار من کجا و قرار رضوی کجا ؟!

بالاخره ساعت 4 سوار قطار شدیم سه تا کوپه داشتیم که در همان ابتدای سفر همگی داخل یک کوپه جمع شدیم و آقا مصطفی با صحبت هایشان نظم خاصی را درون کوپه ها برقرار کردند. و هجده نفر را در سه کوپه تفسیم کردند.

کوپه 1: حاج آقا شمس , حاج آقا راوری , آقامصطفی , سید محمد حسین زاهد, محمد کریمی و دانا زیبایی بودند.

کوپه 2: داوود قاسمی , حسام ندایی, امیرحسین احمدی (کاپلو) , دارا زیبایی, محمدرضا رضوانی و محمدرضا مقیمی.

کوپه 3: حامد حسن زاده , اسمائیل شاهی, پوریا صدری, میلاد رحیمی , محمد سعادتی و سید مسعود قریشی.

قطار راه افتاد و دل زمان را می شکافت و هرلحظه به کوی دوست نزدیک تر می شدیم .

ساعت هم عقربه هایش را با مکان تنظیم کرده بود و لحظه به لحظه فاصله زمانی ما با رویت یار کمتر می شد.

راستی تا یادم نرفته برنامه شام هم مثل همیشه به عهده خود بچه ها بود (شب اول درهرمسافرتی بایستی شام می آوردیم) هرکسی چیزی آورده بود, اما سالاد اولویه ها خاطره تلخ یا شیرین دارا را توی ذهن تداعی می کرد, نوش جون همتون غمتون رو نبینند بچه ها .

و طبق روال همیشگی بازار بازی های درون کوپه ها هم داغ بود. (گل یاپوچ, یه مرغ دارم و..)

ساعت 30/2 بامداد بود که مهماندار قطار کوپه ها را زد تا ملحفه ها را تحویل بگیرد و این یعنی چند دقیقه دیگر ما توایستگاه مشهد هستیم.

امام رضا ازت ممنونیم.


 

تقریبا ساعت 3 بامداد بود که قطار ایستاد و ما در ایستگاه مشهد پیاده شدیم , سرمای هوا اولین چیزی بود که به استقبال بچه ها آمد

ولی عشق زیارت آتشی بود که قلبها را گرم می کرد, چهره محمد ثنایی هم که ازدور نمایان شد, نشون می داد که مکان اسکان ها فراهم شده , خوشحال تراز همیشه منتظر لحظات وصل بودیم . البته آقامصطفی و حاج آقا شمس و محمد ثنایی رفتند یکی دوجا را بررسی کنند تا بهترین مکان برای اسکان را انتخاب کنند , توی این فاصله نیم ساعتی بچه ها روی صندلی های سالن ایستگاه ولو شدند و خواب بود که بچه ها را غرق کرده بود .

موبایل اسماعیل زنگ خورد آقامصطفی بود که گفته بود یک ربع دیگه مش یدلله میاد ایستگاه

محل اسکان هم نزدیک های بازار رضا بود

آقا یدالله اومد اتوبوس در عرض ایکی ثانیه پرشد سرمای یه ذره همچی بگی نگی بچه ها را آزار می داد , اتوبوس راه افتاد و بچه ها هم منتظر بودند سریع برسند و بعد از نماز یک خواب مشتی بروند.

رسیدیم , ساعت نزدیک های 30/4 بود اذان رو گفته بودند, نماز جماعت را پشت سرحاج آقا شمس خواندیم , و بی مهابا حمله به سمت تخت خواب های دو واحدی که در اختیار ما بود که واحد بالا برای خواب و غذا و واحد پایینی را برای دور هم جمغ شدن و شلوغ کردن .

البته آقا مصطفی تذکر دادند که چون واحد زیرین هم زائرا هستند مواظب حق الناس باشیم .

راستی تایادم نرفته بچه ها در قالب سه گروه چهار نفره به عنوان شهرداران انتخاب شدند که گروه اول آقایان: سید محمد حسین زاهد , محمد کریمی , میلاد رحیمی , محمد رضا رضوانی

گروه دوم آقایان: اسماعیل شاهی , حامد حسن زاده , امیرحسین احمدی , دارا زیبایی

گروه سوم آقایان: دانا زیبایی , داوود قاسمی, محمد سعادتی, محمدرضا مقیمی.

و البته آقایان پوریا صدری و سید مسعود قریشی , مسئولیت تدارکات و آقای حسام ندایی مسئولیت امور مالی اردو را به عهده دارند.

ساعت 30/9 بود که بچه ها از خواب بیدار شدند و صبحانه کره , عسل, پنیر و چای شیرین و مهم تر از هم سنگکی مشتی بود دل همه را آب کرده بود

به حدی که زاهد تصمیم گرفت مقداری از آن ها را بخرد و به تهران ببرد , نه بخاطر کیفیت آن ها بلکه بخاطر ارزانی اش, آخه 125 تومان بیشتر نبود

جاتون خالی صبحانه را که زدیم قرار شد ساعت یازده به سمت حرم رضوی برویم تا به دل هایمان که پیشاپیش به پنجره فولاد گره خورده بودند برسیم.

*یاامام رضا*






          
جمعه 88 اسفند 21 :: 5:9 عصر

آمار
  • بازدید امروز: 48
  • بازدید دیروز: 26
  • کل بازدیدها: 280168
همراهان

ابزار وبلاگ