« به نام زیبای بی انتها » سلام امیدوارم که حالت خوب باشه و در سایه سبزِ حجتِ خدا مهدی موعود غرق در عبودیت باشی. از بس که دلم برات تنگ شده بود دیگه مقدمه چینی نکردم ، اما نمی دونم تو هم دلت برام تنگ شده یا نه ؟ اما باور کن که از ته دل دوستت دارم و برای دیدن تو ، لحظه ها را ، دونه به دونه می شمارم ، آخه من زندگیمو مدیون تو هستم ، اگه تو نبودی ، اصلاً خدای مهربون منو خلق نمی کرد ، برا همینه که خیلی می خوامت . ازت خواهش می کنم هیچ وقت خاطرات با من بودن را فراموش نکنی ، من که هیچ وقت حتی کوچکترین لحظاتی که با تو گذراندم را از یاد نمی برم . یادم هست وقتی تو دل شب ، پا می شدی و با تمام وجود به خدا سلام می کردی و نگاه به آسمون می انداختی و چشای قشنگت غرق اشک شوق می شد. یادش به خیر ! بعد وضو می گرفتی تا رسماً جواب سلام فرشته های رحمت خدا را بدهی و من نظاره گر عبادت خالصانه ات بودم و خدا را به خاطر تو شکر کردم . یادت هست ؟ بعد از وضو کنار سجاده می آمدی و قبل از پهن کردن سجاده نماز ، سفره نیاز دل مهربونت رو پهن می کردی و با ابراز نیاز به خدای بی نیاز آسمون ها ، نماز شب را زمزمه می کردی . آه ! چقدر سجده هایت را دوست دارم ، مخصوصاً وقتی که شبنم چشای قشنگت ، جانماز را خیس می کرد . یادته ؟ وقتی دستاتو رو به آسمون در حالت قنوت قرار می دادی و از خدا طلب عفو و بخشش می کردی ، ولی من دیگه حیا می کردم و بقیه دردِ دل صمیمانه ات را با خدای بخشنده گوش نمی دادم تا مبادا خجالت بکشی ، اما از تواضع تو در مقابل عظمت حق ، سر مست شده بودم و به حال معنویت غبطه می خوردم . حتماً خوب یادته که بعد از نمازِ نیاز ، تو پهن کردن سفره سحری به مادر مهربونت کمک می کردی و هنوز یادمه که برقِ نگاه مهربون مادرت ؛ نویدی تازه می داد ، آره حتماً تو قلبش داشت دعات می کرد ، خوش به حالت ، دعای خیر پدر و مادر ، آینده سبزی را برات به ارمغان می آره .
یکی دو روز دیگه مونده تا ببینمت و دو تایی به خدا برسیم ، ولی ازت چند تا خواهش دارم و می دونم که رومو زمین نمیندازی ! اولش اینکه سعی کن و از خدا هم بخواه تا کمکت کنه گناه نکنی ، حتماً می دونی که دست و پای شیطون بسته است . دیگه اینکه سعی کنی نمازا تو اول وقت بخونی . دوستدار روی گلت
آمار
نویسندگان
همراهان |